مقدمه ومعرفی رمان درجستجوی جهانی تازه.....جلد اول
رمان" در جستجوی جهانی تازه" نوشته "ناصرمقدسی" است.جلد اول از رمانی اجتماعی.
بیشتر رمان از زبان قهرمان داستان"سهراب"بازگو می شود.سهراب اسطوره ای از شاهنامه فردوسی؛ قربانی شده به جهت ناآگاهی وغرور پدر می باشد به بیانی دیگر قربانی شدن فرودست از غرور وجهل فرادست.
نوزادی در دست جور زمانه:
"باد سردی می وزد،تنم از سرما به رعشه می افتد.سردی آب یخ ریخته شده روی کفل وکمرم تا عمق وجودم را می لرزاند......زنی با یک دست از شکم مرا نگه داشته وبا دست دیگرش بقیه یخ حوض را می شکند وآن را به کناری می زند و دوباره آب را پشت سر هم روی باسنم می ریزد ودست منجمدش را از بالای کمر تا وسط رانهایم می مالد تا مدفوعم را تمیز کند ومن تا عمق وجودم از سرما فریاد وگریه سر می دهم."
کودکی تنها وبی پناه که به کتاب ورویا پناه می برد:
"در آن زمان تنها پل ارتباطی من در جهان واقعی همان تعداد اندک افراد خانواده ام بود که با آنها هم ارتباط وماجرای چندانی نداشتم،ارتباطی دور ادور وسرد؛بنابراین کتابها ومجلات همه با داستانها وافسانه هایشان تنها رشته باریک ارتباط من با جهان بسیار گسترده خارج خانه بود."
پدر بی تفاوت وبی فکر و او گرمای مادر نایافته را نیز حس نمی کند:
"آه ،ای پرچم برافراشته،مام وطن!مادرمن! مادر فراموش کننده فرزند،خیانتکار بزرگ،رونده وتنها گذارنده وزخم زننده،از تو دیگر به که پناه برم؟! "
امارمان فقط به بازگویی صدای او ختم نمی شود زیرا رمانی چند صدایی است:
صدای مادر بزرگ ودردهایش:
"- واله چی بگم....آره.....تازه ده سالم بود دادنم شوهر اما بی انصافها دادنم به یک پیر مرد پنجاه ساله که تازه دو پسر هم داشت!رئیس سازمان ثبت احوال بود.عبا روی دوشش می انداخت ویه عصا که کله شیر داشت دستش می گرفت...."
صدای کارگر: "الان شیش ماهه اومدم تهرون تا اوضاعمون کمی بهتر شه...."
صدای عشق نوجوانی او"
" ثریا با لبخندی می گوید: - پسره خجالتی،من که از حرفهای توی نامه ات زیاد سر در نمی آرم . برای همین گفتم بیام ببینم واقعا تو چی می خوای بگی..."
صدای خاطرات عشق جوانی وهمکلاسی دانشگاهش: "...تا سیزده بهار کودکی ،بعد مادر،دلداده پدر بودم.اولین مرد،اویی که مرا وجود داد،نخستین بالم مادرم وبال دیگرم که باید با آن در آسمانها اوج می گرفتم،پدر. چه تعادل شگرفی ،چه پرواز با شکوهی وچه پندار وخواب کوتاهی!چه شد که باد ملایم به طوفان بدل گردید...."
صداهایی دورتر ،صدای دایی وعشق جوانیش شوکا:
"....یک نجات یافته دیگر،درآن شب سرد وتیره ترا از دست دیو سیاه دریا بیرون کشیدم.پشت سرم دیو از خشم می غرید.اما تو با هر نفس زدنت به من نیز جانی تازه بخشیدی،با گشوده شدن چشمانت گویی خورشید از سوی دیگر دریا طلوعی دوباره یافته بود."
واحساسات او از این همه:
"کام گرفتن کوتاه از معشوق وآزادی ،روح را تا بلندای عشق به پرواز وا می دارد واحساسی پر شکوهتر و بالاتر از آن نمی توان یافت.آدمی به یک زندگی واقعی وحقیقی،جهانی با طراوت چشم می گشاید."
وصداها وخاطرات دیگر از رئیس تشریفات دربار گرفته تا صدای عشق آخرین او که اورا از سردر گمی ونایافتگی رهایی می بخشد.
رمانی اجتماعی،عشقی اما ملموس و واقعی ،پر از انسانهایی عاشق وپاک که در لابلای جامعه سیاه خویش می لولند و.....
....و شخصیت اصلی رمان که گنگ وسرخورده از ماجراهایی که از خانواده وزمانه بر سرش می آورد در راه وآرزوی دست یافتن به جهانی تازه دست به خیال وتلاش می زند.
رمان، نثری چند وجهی دارد واز زبان هر صدا "رنگی تازه وشگرف"می یابد.رمانی که به حق اگر به خوبی انتشار یابد ،در خور توجه است وشایسته نقد وبررسی افزونتر می باشد.